آقا مهدیار آقا مهدیار ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

من یک مادر هستم

اولین محرم زندگی پسرم

محرم از راه رسید و تو در آغوش من هر ده شب رو رفتیم حسینیه .پسر زیبای من عشق مادر امیدوارم حسینی بزرگ بشی و همیشه در سایه این خاندان پاک پرورش پیدا کنی . مراسم عزاداری رو دوس داشتی و بدون هیچ اذیتی هر شب با هم رفتیم حسینیه .مامان طالله برات لباس محرمی دوخت یه لباس خیلی زیبای مشکی پسر نازم دیگه مرد شده و میره هییت . فدات بشم آرام جان مادر.تو دیگه راحت میشینی و من عاشق نشستن تو هستم اینقدر ذوق می کنم وقتی از پشت سر نگاهت می کنم خیلی بامزه میشینی . پسر خوب من هم خوب میخوابه و هم خوب غذا میخوره و از همه مهمتر خوب شیر میخوره . امام حسین جان حافظ پسرم باش.امسال گل من سقا هم شد به یاد علی اصغر امام حسین .فدای گل وسر زیبام بشم    ...
24 آذر 1393

اولین مرواریدای کوچولوی پسرم دراومد(اولین دندان)

در پایان هفت ماهگی اولین دندون قشنگ پسرم دراومد عزیزم چه قدر ناناز هست این مرواریدت اینقدر ذوق این دندون رو کردم .به فاصله چند روز دومین دندون هم دراومد و پسرم الان دوتا دندون کوچولوی ناز داره.خیلی اذیت شدی اما بالاخره واسه بزرگ شدن باید یه کم تلاش کنی دیگه عزیزم. مبارکت باشه مرواریدای قشنگت ..
24 آذر 1393

مهدیار گلم حرف میزنه

گل مامان اولین کلمه ای که گفتی ماما بود و چه زیبا میگی تو در اواسط هفت ماهگی حرف زدی و میگی ماما ماما مخصوصا وقتی که خیلی ناراحتی .بهم خیلی وابسته شدی و منم دیگه بدون تو زندگی نمی تونم بکنم. البته بابا هم میگی اما بیشتر میگی ماما .قربپنت برم عزیزکم تو عشق مامانی. نامردی دختر دختر عمه بابا زهرا جون توی مهرماه بود و تو داماد شدی عزیز دلم عکسات رو میزارم . این پایپون رو خودم برات درست کردم خیلی ماه شده بودی.   ...
24 آذر 1393

اسباب کشی مامان جون طالله به خونه جدید

مامان و بابا رفتن خونه جدید خونه ای که از وقتی تو توی دلم بودی داشتن می ساختن. البته خونه نیمه کاره هست ولی ترجیح دادن دیگه مستاجر نباشن و برن خونه جدید پاییز شروع شده و هوا کم کم داره سرد میشه و هنوز گاز ندارن مامان طالله خیلی دلم گرفته خدا کنه زودتر بهشون گاز بدن و یه خورده رو به راه بشن.دانشگاه شروع شده و این ترم تو خیلی بهانه منو میگیری شیرخشک نمیخوری و حسابی اذیتمون می کنی .از دست تو گل پسر ترم پیش همش منو مجبور میکردی شیر بدوشم این ترم همش باید بیام خونه و از کلاس هام بزنم و بهت شیر بدم.عزیز دل مادر تو دیگه یواش یواش داری بزرگ میشی و هرروز بامزه تر .شاهزاده زیبای من دوستت دارم  
24 آذر 1393

ماجرای اولین سفر سه تایی(سومین مقصد مشهد مقدس)

باورم نمیشه سه تایی اومدیم پابوس امام رضا ... چه قدر آرزوی این روز رو داشتم خدایا ممنونم که فرشته کوچولویی مثل گلم به ما دادی. آخر شب به مشهد رسیدیم و خوابیدیم و برای نماز ظهر رفتیم حرم امام رضا . چه قدر دلتنگ اینجا بودم دفعه آخری که اومدم تازه سقط کرده بودم و با یه دل شکسته اومدم و از امام خوبیها تو رو خواستم ممنونم هزاران بار ممنونم.با کالسکه رفتیم صحن دارالحجه و بابا رفت نماز خوند و من و تو نشستیم تو محو تماشای آینه کاری ها بودی و داشتی بلند بلند ذوق می کردی و خادم امام رضا برات دستش رو تکون میداد و تو می خندیدی . سفر زیبای ما در مشهد سه روز طول کشید و به حرم رفتیم و تو هر بار لذت می بردی توی حرم بهت غذا میدادم و تو میخوردی و چه خوب بو...
24 آذر 1393
1